بسیاری از ما با افرادی برخورد کردهایم که کارهای کوچک خود را بزرگ میبینند و کارهای بزرگ دیگران را خُرد. از این افراد با عنوان خودبرتربین و یا خود برترپندار یاد میشود. در مقابل آنها افرادی هستند که با وجود احساس حقارت، حسی از نوعدوستی و انسانیت در آنها موج میزند.
در این نوشته سعی میشود به سوالاتی درباره خودبرتری جویی، احساس حقارت و ریشههای روحی و روانی آن پاسخ داده شود.
آیا احساس حقارت طبیعی است؟
احساس حقارت، احساسی بههنجار و طبیعی در فرد است. هر فردی در زندگی این حس را تجربه کرده است. بهعنوان مثال در دوران کودکی وقتی که فرد در بازیهای آن دوران و در تعامل با دوستان و محیط کودکانه اطرافش با شکست روبرو میشد، مورد سرزنش افراد دیگر، بهویژه پدر و مادر قرار میگرفت و احساس حقارت میکرد. از همان دوران کودکی فرد تلاش میکند با احساس حقارت ناشی از شکست خود مقابله کند که امری طبیعی است. اما وقتی کودک نتواند با احساس شکست خود مقابله کند و این مقابله تنها به صورت خیالی و در ذهن او شکل بگیرد، به مرور عقده حقارت در فرد شکل میگیرد و احساس میکند که در عالم واقع قادر به حل مشکلاتش نیست و تنها با تصور ذهنی و در عالم خیالپردازانه میتواند با مشکلاتش مقابله کند. بهعنوان مثال، زمانی که فرد در ارتباط با فردی دیگر به مشکل تعاملی دچار میشود و قدرت تعامل در عالم واقع را ندارد، به جای صحبتکردن با طرف و ایجاد تعامل، به عالم تصورات پناه میبرد و با فرد بحث میکند.
احساس عقده برتریجویی چگونه در فرد شکل میگیرد؟
وقتی فرد برای حل مسایل و مشکلاتش، از درون احساس ناتوانی کند، احساسات، عواطف و هیجانات خود را نادیده بگیرد یا سرکوب کند، این رفتارها به تعارض و تضاد درونی فرد میانجامد. به این معنی که فرد از درون، ضعفها و شکستهایش را سرکوب میکند اما از طرفی دیگر تظاهرات بیرونی رفتارش به گونهای است که در مورد تواناییهایش اغراق میکند که نتیجه آن احساس و عقده خودبرتری جویی در فرد میشود. البته در این میان تفکیک و شناسایی افرادی که اعتماد به نفس بالایی دارند با افرادی که تظاهر میکنند از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند، کاری است دشوار. به همین دلیل معمولا اطرافیان فرد علاوه بر اینکه تجربه احساس برتریجویی او را میبینند او را بهعنوان فردی که اعتماد به نفس بالایی دارد توصیف میکنند. در حالیکه مطالعات روانشناسی نشان داده، اغلب افرادی که احساس خودبرتری جویی دارند، از درون اعتماد به نفس پایین و کاذب و تصورغلطی درباره احساساتشان دارند در حالی که افراد با اعتماد به نفس بالای واقعی، تصور درستی درباره احساساتشان دارند و ارتباط بهتری با افراد دیگر برقرار میکنند.
تاثیر منفی عقده حقارت بر حافظه و رفتار
تحقیقات متعددی درباره تاثیرات منفی عقده حقارت انجام شده است. از جمله میتوان به تحقیقات انجام شده دیوید کلب (۲۰۰۷) اشاره کرد که نشان میدهد، عقده حقارت بر عزت نفس فرد تاثیر منفی میگذارد. بر اساس نتایج این تحقیق این فرآیند عاطفی و روانشناختی (عقده حقارت) میتواند به طور ناخودآگاه تاثیر منفی روی حافظه فرد داشته باشد.
نتایج مطالعه آلفرد آدلر (۱۹۳۰) که خود از جمله روانشناسان معروف در زمینه روانشناسی فردی است و مطالعات زیادی درباره احساس حقارت انجام داده است، نشان میدهد که عقده حقارت نقش تعیین کنندهای در رفتار کودک دارد.
نگرشهای روانشناسی
الفرد آدلر (روانشناس فردی) در نظریهاش تمرکز خاصی بر احساس حقارت فرد دارد. آدلر بر این باور است که احساس حقارت فرد در دوران کودکی، مهمترین عامل برای ایجاد انگیزه در رفتار انسان است. او احساس حقارت را بر خلاف تصورعموم، ناهنجاری و یا ضعف فرد نمیداند. آدلر نگاه متفاوتی به احساس حقارت دارد و به اعتقاد او احساس حقارت نیرو و منبع انگیزش فرد است که فرد را به سمت تلاش سوق میدهد.
آدلر معتقد است که عقده حقارت از سه منبع مهم در زندگی فرد ناشی میشود.
منبع نخست: نقص عضو فرد در دوران کودکی: کودک دارای نقص عضو در دوران کودکیاش به خوبی آموخته که چطور میتواند با ضعفها و شکستهایش مبارزه و برای جبران احساس حقارت ناشی از نقص عضو خود تلاش کند. بهعنوان مثال در دوران بزرگسالی ممکن است موفقیتهای ورزشی بزرگی را کسب کند و یا برعکس تلاشی برای جبران احساس حقارتش نکند و دچار عقده حقارت و به مرور خود برتری جویی شود.
منبع دوم: توجه بیش از حد و لوث کردن: زمانی که والدین مدام به فکر برآورده کردن نیازهای فرزندانشان باشند، به واقع دارند به کودک این پیام را میدهند که برای دست یافتن و موفق شدن نیازی به تلاش نیست.
منبع سوم: بیتوجهی و بیاعتنایی: بیتوجهی و بیاعتنایی والدین نسبت به کودک، احساس بی ارزشی و خشم درونی را دراو ایجاد میکند و علاوه بر آن بستر بی اعتمادی نسبت به اطرافیان در کودک ایجاد میشود.
حس انسان دوستی با وجود احساس حقارت: تیپهای شخصیتی
کم نیستند افرادی که با وجود احساس حقارت و دردهای درونی ناشی از سرخوردگیهای دوران کودکی در بزرگسالی تبدیل به افرادی با خصیصههای انسانی و نوعدوستانه میشوند. در واقع نوع تیپ شخصیتی و سبک زندگی افراد نقش تعیین کنندهای در شیوه کنترل و جبران احساس حقارت دارد. بهعنوان مثال: افراد با تیپ سلطهجو، معمولا بدون فکر کردن و آگاهی و در نظر داشتن نتیجه کار، رفتار میکنند که باعث ایجاد آسیب به خود فرد و دیگران میشود.
افراد با تیپ گیرنده: این افراد به اعتقاد آدلر (روانشناس) از نوع شایع و رایج تیپهای شخصیتی هستند که صرفا به رضایت و ارضا نیازهای خود توجه دارند و بههمین علت به دیگران وابسته میشوند. این نوع از افراد دچار تعارضهای درونی زیادی هستند که منجر به بروز مشکلات رفتاری آنها میشود.
افراد با تیپ مفید برای جامعه: این نوع تیپهای شخصیتی از همان دوران کودکی بهعلت سلامت سبک زندگی، در محیطی پرورش یافتند و آموختهاند که چگونه به دیگران کمک کنند و چگونه میتوانند بر مشکلات غلبه کنند. این آگاهیها سبب میشود تا فرد با اعتماد به نفس بالایی با مشکلات مقابله و احساس آرامش درونی کند. در واقع شیوه درست و سالم جبران احساس حقارت فرد در کودکی، سبب میشود تا در بزرگسالی نه تنها عقده حقارت و برتریجویی در او شکل نگیرد، بلکه بر عکس حس کمک، شفقت به غیر، همدلی و نوع دوستی را در او تقویت کرده و به مرور نیروی افزونتری به آن میبخشد.
در واقع هر یک از دو احساس «عقده حقارت» و «عقده خودبرتری جویی» با ایجاد تعارضات و تضادهای درونی، فرد را به سمتی هدایت میکند که برای آرامش خود به عنوان مکانیزم دفاعی از آن استفاده کند.